گُفت دَردُ دِل کُن که سَبُک شوی
امّا به جُرمِ بلایش
فسون ریخت
دِل از افسار شِکاند
سنگینی اوفتاد و دردُ دِل را
به که گویم که خیالِ حیله مکند؟
دردُدِل کردم
رنج ،سَبُک بود
افسارِ دِلم به همان بند ِ سبُک خاطر آسوده بود
از بلایی که حدس زدم
بر دلم نشست
ای یار دیگر صحبت از بلا مکن
تلقینِ بَد کجا و جادو ی حُقّه بازان کجا؟
این راه را سخت است و غریب
باید خوش داشت
و همه جا دَرَش به خُدای سازنده اش اعتماد داشت
دردِ دَردُدِلی بر دِلم نشست که
من از درد گفتم و قاضی کنایه زد!
درد هست و خُداوند این میان دریست برای رفتن از درد
پناه میبرم به خُدا از شَرِّ گوشهای خسته
و آدم هایی که وقتی باهاشان صحبت میکنی نمیدانی این درد را به کُدام دِل بگویی دردِ دِل نشود بلکه
دِلِ دِل!
و درد ازین کلمه ازبین رود.
#پناهی_جانانه
درباره این سایت