اینروزهای آخر پاییز
برگها می ریزند
خالی خالی میشود احساسِ درختان بیچاره،
دلتنگی را زار می زنند روی زمین
راه میروم
دل تنگی را لگد میزنم آهسته
و خش خشِ اشکهای زمین خورده
در گوشم میخراشد
در قلبم
میریزند برگها از چشم درختِ پاییزی
خوب میدانند که فصلِ ریختن است
فصلِ خالی شدن از جهانی بی احساس
حتی بی احساس شدن
وقتی زمستان در راه است
انگار دیگر طاقت نمی آورند
شروع میکنند به ریزشی تلخ،
به خاطره ای
و به انتظار نشستن
بر زمینی
که دیگران بروند و بیایند
بر زمینی برای ترک خوردن
باقی مانده ی این فصل،

و ادامه میدهند به ریزشِ پاییزی خود
برای آخرین نفسی
که
مرگ درخت ،
آغازِ او باشد
به فصلی که از ناامیدی چیده شده است
برای استقبال از رویشی خَرَّم

از دلتنگیِ تلخ این روزها
صِدای خش خشی
میپیچد
از صِدای آمدنِ
قدم های
عشقی بر خاک نشسته

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Margiotta آشپزباشی سهند شیمی Wendy بهترین قالیشویی تهران 22646472 می وینچی _ MAYVINCI AYANMO Gabriel Byron دوربین های دیجیتال سایت شخصی علی اکبر فرجاد